کد مطلب:106402 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:253

خطبه 017-داوران ناشایست











[صفحه 616]

از سخنان آن حضرت است در توصیف كسی كه بر مردم حكمرانی می كند و شایستگی آن را ندارد. و كله الی نفسه: او را بر نفس خویش واگذاشت. الجائر: كسی كه از راه منحرف شده است. فلان مشغوف: با (غ) دل فلانی را محبت فرا گرفته. مشعوف با (ع) یعنی كسی كه دلش به چیزی مشغول شده است. القمش: جمع آوری چیزهای متفرق است، و مصدر می باشد و پس از آن كه چیزهای پراكنده جمع شد قماش نام دارد جمع قماش، اقمشه است. موضع: مطرح، پراكنده. موضع: شتاب كننده. الغار: بی خبر، غافل. اغباش اللیل: تاریكی شب. بنا به قول ابوزید غبش یعنی باقیمانده شب. بعضی اغباش الفتنه را اغطاش الفتنه روایت كرده اند و غطش به معنای تاریكی است. الهدنه: صلح، آشتی المبهمات: مشكلات، و امور مبهم یعنی اموری كه شناخته نشود. الرث: كهنه و فرسوده عشوت الطریق: راه را با روشنایی كمی روشن كردم الهشیم: گیاه خشك و شكسته ی زمین. عج: فریاد. بائر: فاسد. دو كس بیشتر از همه مردم مورد غضب خداوندند: اول كسی كه (به دلیل نافرمانی) خداوند او را به خودش واگذاشته، و او از راه راست منحرف می شود و به سخنان بدعت آمیز و دعوت مردم به گمراهی دل می سپارد، چنین شخصی برای هر كس كه

به او توجه كند فتنه است. از هدایت اشخاصی كه قبل از او هدایت شده اند منحرف است، كسانی را كه از او در زمان حیات و یا مرگش پیروی كنند گمراه می كند، خطای دیگران را به دوش می كشد و خود در گرو اعمال خویش می باشد. دوم كسی كه نادانیها را فراهم آورده و مردم نادان را گمراه می كند و بسرعت در تاریكیهای فتنه فرو می رود و در یافتن راه خیر و اصلاح نابیناست، با این كه دانا نیست نادانان او را دانشمند می نامند. هر صبح برای فراوانی مال دنیا كه كمترش برای او بهتر است تلاش می كند تا این حد كه در اخلاق فاسد غوطه ور می شود و چیزهای بی فایده را جمع آوری و انبار می كند. در میان مردم به قضاوت می نشیند و تعهد می كند كه اشتباهاتی را كه مردم بدان گرفتارند برطرف سازد هرگاه دچار یكی از مشكلات شود با رای خود مطالب زاید و كهنه را عرضه می كند و به درستی آنچه در جواب گفته یقین دارد و شبهات مانند تار عنكبوت اطراف او را فرا گرفته اند، در رایی كه صادر می كند نمی داند كه به خطا رفته است یا به صواب. اگر احتمالا راه صواب را پیموده، می ترسد كه مبادا خطا كرده باشد، و اگر خطا كرده باشد امیدوار است كه راه صواب را پیموده باشد. نادانی است كه دائما در تار

یكی جهل قرار دارد، گرفتار گمراهی است كه در ضلالت گام می زند. دانش روشن و قابل اعتنایی ندارد چنان كه باد گیاهان خشك را می پراكند او روایات را از هم می پاشد، به خدا سوگند پاسخ آنچه به او عرضه می شود نمی داند، و شایسته آنچه بدو سپردند نیست. گمان می كند آنچه او نمی داند مردم هم نمی دانند، بالاتر از فهم خود را منكر است. اگر دچار امری مجهول شود برای این كه نادانیش آشكار نشود آن را می پوشاند. خونهای به ناحق ریخته از ستم قضاوت او به فریاد می آیند و وارثان از احكام باطل او می نالند. به خدا شكایت می برم از گروهی كه نادان زندگی می كنند، و گمراه می میرند، هرگاه كتاب خدا به حق تلاوت و تفسیر شود در نزد آنها كم ارزشترین چیز است و هرگاه كتاب خدا تحریف بشود در نزد آنها بی بهاتر از آن چیزی نیست و برای آنها چیزی ناشناخته تر از امر به معروف و شناخته تر از منكر نیست. باید توجه داشت كه امام (ع) در آغاز به نفرت از دو كس اشاره می كند با این بیان كه آنها از مغضوب ترین مردم نزد خدا هستند و چون اراده و محبت خدا به چیزی، به این معنی است كه خداوند می داند آن چیز مطابق نظام كلی و تام و كامل جهان است، بنابراین كراهت خدا از چیزی و ناخوش داش

تن آن وقتی است كه خدا می داند آن شی ء بر ضد مصلحت جهان و خارج از نظام آن می باشد. بنابراین خشم خدا نسبت به آن دو مرد آگاهی خداوند به افعال و اقوال آنهاست كه از مصلحت بدور است. فرموده است: رجل و كله الله الی نفسه فهو جائر عن قصد السبیل... الی قوله بخطیئته. در این عبارت امام (ع) خشم خدا را نسبت به یكی از آن دو مرد توضیح داده و آن را با اوصافی به شرح زیر از دیگران جدا می سازد: اول- آن كه خداوند آن شخص را به خود واگذار كرده است. باید دانست كه توكیل از وكالت گرفته شده است. در مثال عرب چنین گفته می شود: وكل فلان امره الی فلان، این كار وقتی است كه كسی به دیگری اعتماد كرده و كار خود را به آن واگذارد، بنابراین توكل عبارت است از این كه فقط بر وكیل اعتماد قلبی دارد. با دانستن معنای توكل معنای سخن امام (ع) این خواهد بود: كسی كه اعتقاد قلبی و یا گمان نزدیك به یقین داشته باشد كه خود یا دیگری، غیر خداوند، قدرت كامل و تمام بر انجام كاری دارد و بخوبی می تواند از عهده انجام كاری برآید و آن را عملی سازد، همین اعتقاد و گمان از قویترین سببی است كه خداوند توكل و اعتماد او را به خودش واگذارد و معنای كلام امام (ع) كه فرمود: وكله ال

له علی نفسه همین است. معنای اعتماد به دنیا نیز همین است كه انسان اعتقاد داشته باشد كه مال و اندوخته های دنیوی تامین كننده خواسته های اوست و تحصیل مال دنیا او را از غیر مال دنیا بی نیاز می گرداند، و بر حسب ضعف و قوت توكل، میزان خشم و محبت خدا و دوری و نزدیكی به او تغییر می كند. بنابراین انسان از خشم خدا رهایی نمی یابد مگر با توكل حقیقی بر خداوند متعال آن چنان كه شایسته توكل به اوست و قرآن می فرماید: ان الله تعالی یحب المتوكلین. و این بزرگترین مقامی است كه اشخاص دارای توكل، دوست خدا نامیده شده اند و كسی را كه خداوند متعال كفایت كننده و دوستدار و مراقب او باشد به رستگاری و سعادت بزرگی دست یافته است، زیرا شخص محبوب، مورد خشم و عذاب خدا قرار نمی گیرد و از حق تعالی دور نخواهد بود. پیامبر خدا (ص) فرموده است: هر كس از غیر خدا دل ببرد و فقط به او دل ببندد خداوند تمام هزینه زندگی او را تامین می كند و روزی او را از جایی كه خود گمان ندارد تامین می فرماید و هر كس به دنیا دل ببندد و فقط به آن امید داشته باشد خداوند تعالی او را به دنیا وامی گذارد. تحقق یافتن توكل به این صورت است كه توكل را در نفس خود كشف كنی و باید اعتقاد

قطعی داشته باشی كه تمام اسباب و مسببات به خداوند متعال مربوط است و خداوند متعال برای كفایت بندگان، علم و قدرت كامل دارد. و گذشت و بخشش و توجه كامل به بندگان دارد، چون در آن سوی قدرت و دانش و عنایت او بخشش و عنایتی نیست و در این صورت انسان هرگز به غیر خدا، حتی به خود و نیروهایش، توجهی ندارد، در این موقع است كه انسان خود را بطور كامل تسلیم خدا می كند و از توكل بر غیر خدا بیزاری می جوید. اگر در نفس خود این حالت را نیافتی به این دلیل است كه تمام یا بعضی از عوامل و اسباب یاد شده ناتوان گردیده و یا نیروی واهمه در معارضه با یقین پیروز شده است. تفاوت درجه و میزان توكل بر خدا، در اشخاص بستگی به ضعف و شدت و كم و زیادی همین عوامل دارد. دوم- شخص مورد خشم خدا از راه راست منحرف است، یعنی از راه عدالت و طریق مستقیم حق و چنان كه دانسته شد جور، تجاوز از عدل است كه عدل خود فضیلت می باشد. سوم- شخص مورد خشم خداوند سرگرم سخنان بدعت آمیز است، یعنی بدانچه در دلش می گذرد مغرور است و سخنان جدید و نوی كه ریشه در دین ندارد بیان می كند و به وسیله آن مردم را به گمراهی و انحراف از راه راست دعوت می كند. آنچه اكنون می گوییم از آنچه كه در شم

اره قبلی گفتیم به دست می آید، زیرا آن كه به دلیل نادانی از راه راست منحرف می شود اعتقاد دارد راهی كه می رود راه راست است، پس آنچه او كمال می پندارد در حقیقت نقصان و لازمه اش دوست داشتن سخن باطل و نوآوری غیر مجاز می باشد و از زیانكاران است كه در قرآن آمده است: الذین ضل سعیهم فی الحیوه الدنیا و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا. چهارم- فتنه است برای كسی كه در دام فتنه او بیفتد. این ویژگی از صفت سوم نیز استفاده می شود، زیرا دوست داشتن سخن باطل و دعوت به ضلالت و گمراهی موجب گرفتاری كسی می شود كه از او پیروی كند. پنجم- چنین شخصی از راهنمایی و هدایت پیشوایان منحرف است. این صفت نیز مانند صفت دوم است، زیرا آن كه از هدایت منحرف است از راه راست بدور است. البته در این جا مطلب دیگری وجود دارد، زیرا كسی كه از راه حق منحرف است گاهی ستمكارانه دیگران را گمراه می كند، چون از هدایت پیروی نمی كند. در این جمله موصوف شخص گمراه كننده منحرف می باشد، زیرا با این كه راه هدایت از قبل روشن شده و وی مامور به پیروی از آن است به گمراهی افتاده است. هدایت كننده، كتاب خدا و سنت رسول و پیشوایان بزرگ دین است كه مروج دینند و از دین پیامبر سخن می گوین

د. با این توضیح جمله پنجم در ملامت چنین شخصی رساتر و در لزوم كیفر آن تاكید بیشتری دارد. ششم- چنین شخصی گمراه كننده ی كسانی است كه در زمان حیات یا بعد از حیاتش مقتدای آنها واقع شده است. این صفت نتیجه صفات قبلی است، زیرا وقتی باطن انسان گمراه باشد موجب گمراهی دیگران می شود. از این شماره با كمی اضافه همان فهمیده می شود كه از شماره چهارم فهمیده می شود. این كه چنین شخصی موجب فتنه دیگران می شود به دلیل آن است كه گمراه كننده پیروان خود می باشد مطلب اضافه ای كه از این شماره استفاده می شود این است كه گمراه كنندگی وی محدود به زمان حیاتش نیست، و این معنی روشن است كه اثر گمراه كنندگی وی بعد از حیاتش نیز ادامه دارد و عقاید باطلی كه از او به جای می ماند سبب گمراهی مردم می شود. هفتم- چنین شخصی گناه دیگران را نیز به دوش می كشد و این مطلب نیز از مطلب شماره شش فهمیده می شد، با این توضیح كه گناه كسانی كه از جانب او گمراه شده اند بر عهده اوست زیرا او سبب گمراهی آنها شده است. هشتم- چنین شخصی در گرو خطاهای خود است و بدان اطمینان دارد و از صعود به قله رفیع پیشگاه حق محروم می باشد و به این دو صفت قرآن كریم اشاره فرموده كه: لیحملوا

اوزارهم كامله یوم القیامه و من اوزار الذین یضلونهم بغیر علم الا ساء ما یزرون. و پیامبر (ص) نیز در این مورد فرموده است: هر كس كه به هدایت دعوت كند و از او پیروی كنند ثواب پیروان برای دعوت كنندگان خواهد بود بدون آن كه از ثواب پیروان چیزی كم شود، و هر كس به گمراهی دعوت كند و مردم از او پیروی كنند گناه كسانی كه از او پیروی كنند بر عهده اوست بی آن كه از گناه آنها چیزی كم شود. باید دانست مقصود این نیست كه كیفر پیروان را خدا بر گردن رهبران و پیشوایان قرار می دهد زیرا خداوند می فرماید: و ان لیس للانسان الا ما سعی، و الا تزر وازره وزر اخری (الف) نتیجه ی این حدیث این نیست كه كسی جز ابلیس (كه موجب گمراهی مردم است) به جهنم نمی رود بلكه مقصود این است كه رهبران گمراهی هرگاه گناهی را رواج دهند موجب گمراهی و ضلالت مردم می شوند و این گناه جز از ناحیه نفس آنها، كه بر آن جهل مركب استیلا دارد و مخالف یقین است، صادر نمی شود و این جهل مركب ملكه نفسانی شده و صفحه دلشان را چنان سیاه می كند كه از پذیرش انوار الهی باز می مانند و همین حالت حجابی می شود میان آنها و رحمت حق، آن چنان حجابی كه قوت و شدت آن چند برابر حجاب پیروان و اقتدا كن

ندگان آنهاست. حجابی كه برای پیروان آنها حاصل شده ناشی از حجاب خود آنها و منشعب از آن است و به این دلیل گناه و جرم رهبر و رئیس گمراه به اندازه تمام گناهان پیروانش می باشد كه به سبب گمراه كردن او حاصل شده است ولی گناهانی را كه پیروان او به دلیل دیگری مرتكب شده اند به عهده پیشوایشان نیست و این است معنای كلام خداوند متعال كه فرمود: و من اوزار الذین یضلونهم (ب). واحدی گفته است كه من در آیه فوق برای بیان جنس است و برای تبعیض نیست و اگر برای تبعیض می بود از گناه كسانی كه از بدعتگذاران پیروی می كنند كم می شد و این با فرمایش پیامبر (ص) تناقض پیدا می كرد كه فرمود از گناه پیروان آنها چیزی كم نمی شود. من شارح معتقدم كه هر چند توجیه واحدی زیباست ولی لازمه من تبعیضیه این معنی نیست زیرا گوینده این سخن می توانست بگوید كه پیروان، برخی از تصاویر گناهان را بر عهده دارند نه برخی از عین آن گناهان را. هرگاه مطلب را در زمینه گناهان فهمیده باشی، مانند آن را در زمینه نیكیها نیز فهمیده ای. توضیح این كه هر كس كار نیكی را پایه گذاری كند و سبب هدایتی شود عمل او از نفس باصفا و نورانیش نشات گرفته است و نورانیت آن نفس بر نفوسی كه پیرو او ه

ستند می تابد و از آن روشنایی می گیرند و آن سنتی كه گرفته شده است از انواری است كه از آن نفس باصفا و نورانی، بر نفسی كه نور می گیرد تابیده است. بنابراین آن سنت از جمله ی كمال یابی از نور خداست كه سرآمد همه ی هدایتهاست. با این وصف آن كه سنت نیك از خود به جای می گذارد به منزله این است كه همه انواری كه از آن سنت پدید می آید و مثل آنها را دارا باشد. بنابراین اجر و پاداش چنین كسی به اندازه اجر و پاداش تمام كسانی است كه از سنت نیك او پیروی كنند بدون آن كه از اجر و ثواب پیروان چیزی كم شود به همین معنی در روایت وارده اشاره شده است كه نیكیهای ظالم به نامه عمل مظلوم و بدیهای مظلوم به نامه عمل ظالم منتقل می شود. با توجه به این كه گناه و نیكی عرض هستند و ممكن نیست از محلی به محل دیگر انتقال یابند. منظور از انتقال در این روایت، انتقال حقیقی نیست و استعاره است، چنان كه گفته می شود خلافت از فلان كس به دیگری منتقل شد. مقصود از انتقال گناه مظلوم به نامه عمل ظالم این است كه مثل آن گناهان در قلب ظالم حاصل می شود و منظور از انتقال حسنات ظالم به نامه عمل مظلوم حصول مانند آنها در قلب مظلوم است. بدین دلیل كه فرمانبرداری و اطاعت خدا

در قلب شخص ایجاد نور می كند و گناه در دل، قساوت و ظلمت به وجود می آورد. بنابراین به وسیله روشنایی اطاعت خدا، آمادگی نفس برای قبول معارف الهی و مشاهده حضرت حق فراهم و سنگدلی و تاریكی دل موجب دوری از خدا و حجاب مشاهده خداوند می شود. پس اطاعت به علت صفا و نورانیتی كه در نفس ایجاد می كند پدید آورنده لذت مشاهده حضرت حق است و معصیت به علت سختی و تاریكی كه در نفس به وجود می آورد. بین او و حضرت حق حجاب ایجاد می كند. بنابراین نیكیها و بدیها در نفس تضاد به وجود می آورد، چنان كه خداوند متعال می فرماید: ان الحسنات یذهبن السیئات: همانا نیكیها بدیها را از بین می برد. و نیز فرموده است: لاتبطلوا اعمالكم. و پیامبر خدا در این مورد فرموده است: گناهان خود را با حسنه جبران كنید و رنجها گناهان را پاك می كند و برای بیان همین حقیقت فرموده است: انسان در مقابل مشكلات ثواب می برد حتی به وسیله خاری كه به پایش فرو رود. و باز پیغمبر فرموده است: حد كفاره، حد خورندگان است. بنابراین ستمگر با ستمگری در صدد تامین شهوات خویش است و در ستم موجبات قساوت قلب و تاریكی صفحه دل نهفته است و اثر نوری را كه از اطاعت خدا به وجود آمده است از بین می برد، چ

نان كه گویی طاعت او را از میان برده و مظلوم بر اثر ظلم رنجور شده و خواسته های نابجایش در هم شكسته و دلش آرام می گیرد، به خداوند باز گشته و از او ظلمت و سختی دل، كه از پیروی شهوات حاصل شده است، دور می شود و این مانند آن است كه روشنایی از قلب ظالم به قلب مظلوم، و سیاهی و تاریكی از قلب مظلوم به قلب ظالم انتقال یافته است. این نوع انتقال استعاره است مانند این كه می گویند نور خورشید از جایی به جایی رفت. خلاصه ی این توضیح این است كه انتقال حسنات از نامه عمل ستمگر به نامه عمل ستمدیده ایجاد زمینه برای پذیرفتن رحمت و نورانیت است به وسیله ی ستم ستمگر برای مظلوم. و معنای انتقال گناه از نامه عمل مظلوم به نامه عمل ظالم، آمادگی یافتن ستمگر برای پذیرش قساوت دل و حجاب در مقابل پذیرش انوار الهی می باشد. ثواب و كیفر آن دو همان آمادگی است كه آنها برای پذیرفتن نور و یا تاریكی پیدا می كنند. باید دانست كه این نقل و انتقالات و بر دوش كشیدن گناهان مظلوم به وسیله ظالم اگر چه امری است كه در همین دنیا انجام می شود، ولی چون برای بینندگان جز در روز قیامت ظاهر و آشكار نمی شود به روز قیامت اختصاص داده شده است. در كلام امام (ع) كلمه حمال بر

وزن فعال برای مبالغه و فراوانی انجام عمل به كار رفته است، بدین معنی كه كسی خطاهای فراوان دیگران را به عهده می گیرد. و اما مرد دومی كه مورد خشم خداست امام (ع) با بیست صفت به شرح زیر او را از دیگران متمایز می كند: 1- زمینه جهل را فراهم می آورد. این عبارت استعاره جمع محسوس است برای جمع منقول. 2- جهالت را در میان مردمی كه از اشراف نیستند، پراكنده می كند. از این كلام فهمیده می شود كه جهل پراكنی در حق شخص معینی است، هر چند ظاهر عبارت عمومیت دارد. 3- بسرعت به باقیمانده فتنه دست می اندازد و آن را بشدت و ظلمت اولش باز می گرداند و در روایتی غارا به جای عاد به كار رفته است، یعنی در تاریكیهای دشمنی سرگردان است و راه خلاصی از آن را نمی یابد. 4- برای برقراری صلح و مسالمت میان مردم و نظم بخشیدن به امورشان و همچنین دریافت مصالح جهان بصیرت ندارد و بنابراین به مصالح مردم نادان است و به فتنه انگیزی در میان مردم دست می زند. 5- مردمان نادان او را دانشمند می دانند در حالی كه دانشمند نیست. مقصود از اشباه الناس نادانان و گمراهانند، همان كسانی كه انسانهای كامل را در شكل ظاهری می بینند نه در صورت كامل حقیقی كه همان كمال علم و اخ

لاق است. 6- روزگار می گذراند در حالی كه به فكر زیاد كردن چیزی است كه كمش برای او از زیادش بهتر است. كلمه جمع در عبارت امام (ع) به دو صورت با تنوین و بدون تنوین روایت شده است. در صورتی كه با تنوین قرائت شود جمله بعد آن به صورت صفت و كلمه جمع كه مصدر است به جای اسم مفعول (یعنی مجموع) به كار رفته است. احتمال دیگر این كه مقصود از كلمه جمع معنای مصدری باشد. و در صورتی كه بدون تنوین و به صورت اضافه قرائت شده باشد به چند صورت قابل فرض است. بنا به قولی (ما) كه مضاف الیه جمع است در تمام كردن معنی نیازمند كلمه دیگری است كه معنای (ما) را داشته باشد تا (ما) ی اول را مضاف و (ما) ی دوم را مبتدا قرار دهیم و تقدیر كلام چنین خواهد بود، من جمع ما الذی قل منه خیر مما كثر ولی چون اظهار (ما) ی دوم شبیه تكرار بوده و موجب سستی كلام می شده از كلام حذف شده است و همان (ما) ی اول معنای (ما) ی دوم را افاده می كند. بنا به قولی: كلمه ی مقدر محذوف آن بوده است، مانند ضرب المثل عرب كه می گوید: تسمع بالمعیدی خیر من ان تراه، و صفت معیدی بشنوی بهتر است كه خود او را ببینی. مطابق این قول تقدیر كلام چنین خواهد بود: من جمع ما ان قل منه خیر مما كثر

و مقصود از تكثیر استكثار است، بدین توضیح كه فرد مورد خشم خدا از آغاز عمر شبهات و آرای باطل را جمع آوری می كند كه به یقین اندك آن از بسیارش بهتر است و باطل آن از صحیحش بیشتر. 7- وقتی چنین شخصی از آب اخلاق گندیده و افكار بی فایده پر شد در میان مردم به قضاوت می نشیند. چون كلمه ی اجون صفت آب است و كمالات نفسانی یعنی علوم فراوان كه از آن به آب صاف و زلال تعبیر می شود، و نادانی و آرایی كه بر نادانی استوار است با علم جمع شده و مجموعا اعتقاد را تشكیل می دهد و نادانی و علم داخل مفهوم اعتقاد واقع می شوند. بنابراین آب گندیده شبیه ترین چیزی است كه برای اندیشه ی باطل، كه نه استوار است و نه اندرز، استعاره آورده شده. با این توضیح اندیشه های باطل شباهت می یابد به آب گندیده ای كه رفع نیاز تشنه را نمی كند. امام (ع) این استعاره را با ذكر كلمه ارتوی ترشیحیه كرده و نتیجه گردآوری شبهات را نشستن به قضاوت در بین مردم قرار داده است. 8- خود را ضامن رهایی مردم از اموری كه بر همگان مشتبه است می داند و به خود چنان اطمینانی دارد كه اتفاقات مشكلی را كه برای مردم پیش می آید می تواند حل و فصل كند. كلمه ضامنا حال دوم است برای آن شخص یا صفت

است برای قاضیا. 9- هرگاه برای او امر مشكلی پیش آید كه حل آن بر او مشتبه باشد برای آن با اندیشه ضعیف خود راه حلی ارائه و با قاطعیت بیان می كند. مقصود از حشو سخن، گفتار زیاد است كه كم فایده باشد و پاسخگوی امر مبهم نباشد. 10- همانند مگسی كه در تار عنكبوت گرفتار آید در شبهات گرفتار می شود. تار عنكبوت مثل است برای امور سست و بی بنیاد. وجه تمثیل این است: چون شبهات فراوانی بر ذهن چنین شخصی وارد شده است هرگاه بخواهد موضوع مبهمی را حل و فصل كند از فراوانی شبهه حق از او پوشیده می ماند و به خاطر ضعف ذهن به آن هدایت نمی شود، پس آن شبهات ذهنی شبیه تار عنكبوت و ذهن او شبیه مگسی است كه در تار عنكبوت گرفتار شود. چنان كه مگس به دلیل ناتوانی نمی تواند خود را از تار عنكبوت برهاند ذهن چنین مردی كه در شبهات واقع شده است نمی تواند حق را از باطل جدا كند و به دلیل كم عقلی و ضعف ادراك قادر نیست راه نجات را بیابد. 11- درباره آنچه حكم می كند نمی داند كه درست حكم كرده است یا نه. اگر احیانا درست حكم كرده باشد می ترسد كه مبادا اشتباه كرده باشد و اگر به خطا حكم كرده باشد امیدوار است كه درست حكم كرده باشد. ترس از درستی و خطای حكم نشانه

حكم كردن از روی ناآگاهی است. 12- نادان است و فرو رفته در نادانیها، جهالات جمع جهله بر وزن فعله از جهل گرفته شده است، چنان كه قبلا توضیح داده شد. وزن فعال به معنای اسم فاعل و از اموری است كه فراوان انجام می گیرد و ذكر جهل در این جا برای تاكید است و فراوانی خبط و جهل را می رساند. خباط كنایه است از فراوانی اشتباه كسی كه در احكام و قضایا بدان دچار می شود و بر غیر راه حق و قوانین شرعی حركت می كند و این است معنای خبط. 13- چنان شخصی در تاریكی شبهه قرار گرفته و به راه غیر هدایت می رود. این عبارت اشاره به این است كه نور حق در ظلمات شبهه بسیار كم بر او می تابد، چون بصیرت و بینایی ندارد، بنابراین به گمان خود در راه گام برمی دارد ولی به حقیقت نمی رسد، و در بسیاری از موارد راه را گم می كند، زیرا آن كه در راه تاریك برای رسیدن به روشنایی حركت می كند گاهی راه را می یابد و به مقصد می رسد و گاهی راه را گم می كند و از مقصد منحرف می شود و با پندار خود راه می پیماید. چنین است حال كسی كه در راه دین گام برمی دارد و نور بصیرتش كامل نشده و قواعد دین را نمی داند و به چگونگی پیمودن راه آگاه نیست. چنین كسی وقتی در مساله ای حق آشكار اس

ت آن را درمی یابد. و وقتی شبهات در مساله ای غالب باشد از پیدا كردن راه و ورود و خروج آن ناتوان گشته و در ظلمت و اشتباه باقی می ماند و از مقصد دور می افتد. 14- هیچ امری را با قاطعیت انجام نمی دهد. این جمله كنایه از عدم یقین به قوانین شرعی و عدم احاطه بر آنهاست. در مثل گفته می شود: فلان شخص در فلان كار به طور قاطع عمل نمی كند یعنی حكمی و نظری ندارد. اصل این ضرب المثل از آن جا گرفته شده است كه انسان لقمه را به طور كامل نجود، سپس مثل شده است برای كسانی كه در كارها با قاطعیت برخورد نمی كنند. 15- چنان شخصی روایات را چنان كه باد گیاهان خشك را می پراكند، پاره پاره می كند. وجه تشبیه این است چنان كه باد گیاهان خشك زمین را شكسته و متفرق می كند و از استفاده خارج می سازد این شخص روایات را چنین می كند، یعنی روایات را زیر و رو كرده ولی از آنها در عمل سودی نمی برد و بر هیچ فایده ای دست نمی یابد و روایات را یكی پس از دیگری بدون بهره وری كنار می گذارد. 16- امور و مشكلاتی كه به او ارجاع می شود نمی تواند پاسخ گوید. این جمله اشاره به این است كه چنان شخصی توانایی جواب گفتن به مسائل علمی را ندارد و از این لحاظ بی مایه است. 17-

آنچه كه نمی داند، علم نمی پندارد. در مثل گفته می شود: فلان كس فلانی را به حساب نمی آورد. این وقتی است كه برای آن شخص موقعیتی نشناسد و او را از كمال و فضیلت خالی بداند. مقصود این است كه چنین شخصی منكر علم می شود، همچنان كه منكر چیزهای دیگر است و علم را چیزی نمی شمارد و به آن اهمیت و اعتبار نمی دهد. منظور از علمی كه جاهل آن را منكر است علم حقیقی است كه برای تحصیل آن كوشش فراوان نیاز است نه آن اموری كه شخص جاهل آنها را فراهم آورده و جمع آوری می كند و علم می پندارد خیلی از جهال ادعا دارند كه آنچه خود می دانند علم است و دیگر علوم را علم نمی دانند و آموزگاران دیگر علوم را زشت می شمارند. این اشخاص مانند بسیاری از كسانی هستند كه در زمان ما و قبل از ما احكام فقهی را نقل می كنند و متصدی امور فتوا و قضاوت در بین مردمند. اینان در رد علوم عقلی مبالغه می كنند و فتوا می دهند كه فرو رفتن در علوم عقلی حرام است و محصلین آنها را تكفیر می كنند و متوجه نیستند كه هیچ كس شایسته نام فقیه نیست مگر آن كه اساس علم عقلی كه عهده دار تصدیق پیامبر و اثبات نبوت است و همه احكام فقهی كه فقها و قضات آن را تمام علم می پندارند بر آن استوار است،

بداند. فعل یحسب در عبارت امام (ع) با كسر سین نیز روایت شده است كه از حسبان گرفته شده است و به معنای گمان است. در این صورت معنای جمله این است: به گمان شخص نادان، دانش صاحب فضیلت كه اعتقاد و اعتبار آن واجب است علم نیست و آن را منكر است. 18- تصور جاهل این است كه بالاتر از دریافت او دریافتی نیست، یعنی هرگاه در ذهن او راجع به موضوعی حكمی پیدا شود آن را قطعی می پندارد هرچند راجع به آن موضوع از جانب شخص دیگری نظر روشنتری كه همراه با دلیل است اظهار شود آن را معتبر ندانسته فهم خود را ملاك عمل قرار می دهد. 19- هرگاه حقیقت امری را نداند وقوع آن را منكر می شود، زیرا نسبت به جواب آن جاهل است، چنان كه در بسیاری از موارد قضات و علمای سوء، امر یا مساله ی مشكلی را كه بر آنها عرضه شود كتمان كرده و از شنیدن آن به تغافل می پردازند تا جهل آنها برای اهل فضل روشن نشود و مقام خود را حفظ كنند. 20- از جور قضاوت آنها خونها به فریاد می آیند و وارثها ناله سر می دهند. نسبت دادن فریاد به خونها و ناله به صاحبان ارث، یا به این دلیل است كه مضاف از جمله حذف شده و مضاف الیه به جای آن نشسته است و جمله به عنوان حقیقت به كار رفته است، یعنی صاحبا

ن خون و صاحبان میراث. و یا به این عنوان كه لفظ صراخ و عج، برای سخن گفتن خون و وارث، به زبان حال كه ترجمان مقال است استعاره آورده شده است. وجه استعاره صراخ و عجیج این است كه بیانگر تظلم و شكایتند و خونهای بناحق ریخته شده و ارثهایی كه به وسیله داوریهای غلط به یغما رفته، به زبان حال سخن می گویند و تظلم و شكایت خود را بیان می كنند. به این دلیل است كه استعاره این دو لفظ در این جا زیباست. بعد از آن كه امام (ع) ویژگیهای دو مردی كه مورد خشم خدا هستند با اوصاف زشت به تفصیل بیان می كند تنفر از آنها را به طور مختصر كه هم شامل آن دو و هم شامل دیگر جهال می شود به عنوان شكایت به خدا و بیزاری جستن از آنها می آورد: به خدا شكایت می برم از گروهی كه راه نادانان را می روند. در بعضی از نسخ به جای الی الله اشكو الی الله ابرء آمده است. برای افراد غیر قابل قبول اوصافی را بیان می كند كه ابتدای آن اوصاف باقی ماندن بر جهالت و زندگی كردن با نادانی است. كلمه عیش در عبارت امام (ع) كنایه از زندگی است زیرا در مقابل آن موت را آورده و فرموده است: یموتون ضلالا، این جمله ی وصفی است كه از جمله اول یعنی: یعیشون جهالا فهمیده می شود، زیرا كسی كه ج

اهل زندگی كند گمراه می میرد. فرموده است: لیس فیهم سلقه ابور من الكتاب اذا تلی حق تلاوته... الی آخره. توضیح جمله بالا این است كه هرگاه كتاب خدا به گونه ای تفسیر شود كه حق مطلب است آن را نادرست می دانند و به خاطر جهلی كه دارند بدان ارج می نهند. و هرگاه كتاب خدا از موضع حقیقی خود منحرف شود و مطابق اغراض و مقاصد پست آنها درآید با گرانترین قیمت آن را می خرند و بهترین ارزش را برای آنها دارد سلعه را برای ارزشیابی استعاره آورده و وجه تشبیه آشكار است و منشا تمام این انحرافات نادانی است. همچنین نزد آنها ناشناخته تر از معروف چیزی نیست و این بدان خاطر است كه مخالف اغراض و خواسته های آنهاست و معروف را آن قدر ترك می كنند كه در میان آنها انجام آن زشت و قبیح شمرده می شود و در میان آنها از منكر معروفتر چیزی نیست چون مطابق خواست و میل آنهاست و آن را دوست دارند. امام (ع) در جای دیگر مردم را به سه دسته تقسیم كرده است: دانشمند، دانش آموز، و افراد بی اراده ای كه به دنبال هر صدایی راه می افتند. دو مرد مورد خشمی كه امام (ع) در این خطبه به آنها اشاره كرده است از قسم اول این تقسیم نیستند، زیرا آن دو دارای جهلی هستند كه مخالف علم است

و از قسم سوم نیز به شمار نمی آیند زیرا آن دو خود را پیشوا می پندارند و دیگران را به پیروی از خود دعوت می كنند، در صورتی كه همج چنان كه در كلام امام (ع) توضیح داده شد به معنای پیروان بی اراده اند. بنابراین ناچار از قسم دوم، یعنی دانش آموز، خواهند بود. پس از روشن شدن این موضوع می گوییم مقصود از دانش آموز كسی است كه به سبب طلب دانش از مرتبه ی پیروی بی اراده فراتر رفته و ذهن او چیزی از اعتقادات را ضمن آمیزش با كسانی كه دارای علم هستند و مطالعه كتاب و غیر آن فرا می گیرد و هنوز به درجه دانشمندانی كه قدرت اظهار نظر و اقامه استدلال دارند نرسیده است بنابراین اعتقادات چنین شخصی یا مطابق با كل حقایق و یا مطابق با بعضی از آنهاست و یا اصلا مطابق با حقایق نیست و با هر یك از این سه فرض یا خود را مناسب یكی از مناصب دینی مانند فتوا و قضاوت نمی داند یا می داند، بدین ترتیب شش قسم پدید می آید: 1- اعتقادی مطابق با واقع داشته باشد ولی هیچ یك از مناصب دینی را نپذیرد. 2- اعتقادی مطابق با واقع داشته باشد و آماده پذیرفتن یكی از مناصب دینی باشد. 3- اعتقادی مطابق با واقع نداشته باشد و آماده پذیرفتن هیچ یك از مناصب دینی نباشد. 4- اعتقاد

ی مطابق با واقع نداشته باشد و آماده پذیرفتن مناصب دینی باشد. 5- بعضی از اعتقاداتش مطابق با واقع و بعضی از آنها با واقع مطابق نباشد و آماده پذیرفتن مناصب دینی نباشد. 6- بعضی از اعتقاداتش مطابق با واقع و بعضی از آنها با واقع مطابق نباشد و آماده پذیرفتن مناصب، دینی باشد. از اقسام شش گانه فوق، قسم اول از اوصاف دو مرد مورد بحث خارج است، قسم دوم و چهارم و ششم در شان دو مرد مذكور است. اولین مرد (از دو مرد مورد بحث امام در این خطبه) جز منصب قضاوت دیگر مناصب را می پذیرد. و مرد دوم مورد بحث منصب قضاوت را هم می پذیرد. امام (ع) در نكوهش این دو مرد مبالغه كرده و آنها را به جهل و ضلالت نسبت داده است هر چند بعضی از اعتقادات آنها حق باشد، برای آن كه مقدار دانشی كه دارند در برابر جهلشان ناچیز است چه رسد كه فضیلتی برای آنها محسوب شود و به گمراهی انداختن و انتشار باطل در آنها بیشتر است. قسم سوم و پنجم در زمره كسانی هستند كه امام (ع) از آنها بیزاری جسته و به خدا پناه برده است و آنها را در پایان كلامش با وصف این كه زندگیشان در جهل و مرگشان در گمراهی است نكوهش كرده است. خدا به حق داناتر است.


صفحه 616.